پارت سوم :

سپس با ژست خنده‌داری موهایش را در دستانش گرفت و چشمانش را گرد کرد و بالا پایین پرید و با شوق داد کشید.

ـ نگو که دارم عمو میشم؟ آره؟ خدای من شکرت بعده بیست و هشت سال بلآخره جواب دعاهامون رو دادی.

خودم از حرکاتش خنده‌ام گرفته بود. مربی به ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.